رمان قصه پرغصه وکیل شیرازی

رمان/ قصه پرغصه وکیل شیرازی/قسمت بیست و چهارم

وگرنه دانشگاه و تدریس عشق نافرجامی است که باید به هجرانش عادت کنم. حسین که دید اوضاع روحی امید تعریفی ندارد گریزی به پرونده مهریه و حجر هما زد؛ امید با نگاهی به حسین به او فهماند که آماده شنیدن هست پس اگر چیزی میداند بگوید.

محمدهادی جعفرپور

حسین هم نگاه امید را خواند و گفت: هیچ دلم نمیخواست داخل زندان با ان وضعیت روحی چیزی از اقدامات و کارهایی پدر هما کرده بفهمی اما خوب از واقعیت نمیشه فرار کرد، پدر هما خانم در فاصله زمانی که هما بستری می شود بلافاصله درخواست صدور حکم حجر هما را مطرح میکنه و چندین بار هم در ملاقات با هما از او می خواهد که برای اجرای مهریه به وی وکالت دهد که هما به هیچ وجهی حاضر به طرح دعوی مهریه نیست تا اینکه در آخرین ملاقاتش با هما دعوی زرگری راه می اندازد و مدعی می شود که هما قصد حمله به او داشته و شرایط روحی که هما دارد اصلا متعادل نیست و از مدیر درمانگاه که هیچ تخصصی در زمینه روانشناسی و علوم مربوطه نداشته می خواهد که عدم تعادل روحی هما را بدون توجه به گزارش روانپزشک درمانگاه که بهبود وضعیت هما راگواهی کرده بود ،گواهی کند همین موضوع سبب می شود هما به جای سه ماه شش ماه تحت نظر باشد. پدر هما که خودش را به هدف و نقشه طراحی شده اش نزدیک می بیند با داد و فریاد سر مدیر درمانگاه با وی وارد گفتگو می شود. پدر هما ابتدا با آه و ناله از شرایط زندگی مشترک دخترش که گرفتار مردی اوباش و لاابالی شده سعی می کند حس ترحم مدیر را جلب کند و سپس موضوع مهریه را مطرح می کند که هما حاضر نیست ازشوهرش بابت مهریه شکایت کند و تنها راه نجات آن است که خودش به عنوان قیم هما اقدام به طرح دعوی کند که این اقدام مستلزم حکم حجر هماست ،این گفتگو با پیشنهاد پدر هما به مدیر درمانگاه منجر به قرار ملاقاتی خارج از درمانگاه شده،پدر هما در عوض قول مساعدت مدیر درمانگاه در صدور گواهی قول میدهد درصدی ازمهریه را به او بدهد.
بی شرف ها برای گرفتن گواهی پزشکی قانونی و موجه کردن وضعیت روحی هما در احراز محجور شدن دختر بیچاره،با آزارهای روحی عملاً دختر بیچاره را به عنوان مجنون به پزشکی قانونی معرفی می کنند و باقی ماجرا که کم و بیش باید متوجه شده باشی. گرفتن حکم مهریه و پیش از این و قبل از اینکه تو از زندان بیای،شرح کامل مسئله را با جزئیات برای دادستان شرح دادم…
امید با تعجب و کمی اخم به حسین گفت: دادستان! برای چی زندگی و مشکلات من با همسرم و پدرش را دادستان باید بفهمد؟ چه کارکردی حسین جان؟ حسین با لبخندی از سر مهربانی امید را دعوت به آرامش کرد و گفت: اگر داخل دفتر پشت میز کار باشی و یک نفر بیاد یک صدم اتفاقاتی که برای تو رخ داده و تعریف کنه و از شما آقای وکیل دادگستری کمک بخواهد چه کار می کنید؟ جز دادخواست فسخ نکاح به جهت عیب زوجه در عدم بارداری متصل به دوره قبل از عقد کار و راه دیگری برای موکل ترسیم می کنی؟ پسر خوب دختر خانمی که به جهت مصرف بیش از حد قرص اعصاب و روان مشکل نازایی داشته و به تو نگفتند حتی در برقراری رابطه. لااله الله امید چرا خودت و به کوچه علی چپ می زنی فکر هزینه درمان و بستری هما را کردی فکر کردی اصغر آقا دو روز دیگه دعوی نفقه مطرح میکنه. امید زیر لب طوری که حسین بشنود گفت: گناه داره آخه… حسین: آره میدانم بابت نجابت و مهربانی که داری نه من که هر چی مرد توی دنیا هست باید جلو تو لنگ بندازند اما فکر خودت نیستی فکر آن پدر و مادر بیچاره ات را نمی کنی و که مکافات دروغ گویی ها و تهمت هایی که این مردک دروغگو به تو روا داشته و دارند تاوان پس میدهند حالا که خدا سبب و راه خلاص شدن از این زندگی به قول خودت نکبت بار را فراهم کرده چرا پیگیر راه حلی که خدا برات ساخته نیستی چرا به فکر جبران جوانی و امیدی که در زندگی با هما سوخت واز دست دادی نیستی. اصلاً خودت بگو فکری برای آینده کردی؟ امید من و تو اول جوانی و سرخوشی هستیم چشم به هم بگذاری نقطه پایان دهه چهارم رندگی و گذاشتیم تا الان کجای زندگی را درست انجام دادیم؟ اصلاً تا حالا مزه و طعم زندگی مشترک و چشیدی؟ امید طوری میدان را برای حرف زدن حسین باز گذاشته بود که انگار همه چی از قبل طراحی شده و شرایط زندگی به دو بخش قبل و بعد از زندان تقسیم شده و حالا اوصاع بهتر شده ،حسین حرف هایی می زد که امید سالها بود جرأت گفتن آنها را نداشت و حالا داشت از زبان حسین می شنید و آرام شد. پس از چهار سال آنچه را که باید می گفت و دیگران می شنیدند حسین گفت و او شنید و گفت: فکر همه جا را کردی؟حسین جان من کاری نمی کنم ،ماهی یکبار میرم درمانگاه به هما سرمیزنم و اگر شد برام سوئیت یا آپارتمان نقلی پیدا کن تا هم بتونم به عنوان دفتر کار ازش استفاده کنم هم زندگی کنم. حسین من آدم زندگی مشترک نیستم.
حسین نگذاشت حرف امید ادامه یابد و گفت: آقا را باش من میگم زندگی تو میگی مرگ آن هم از نوع خودکشی پسر خوب این چیزی که شما اسمش و گذاشتی فکر نداره اسم این کار حماقت محض هست. من میگم زن و بچه تو میگی گوشه عزلت من میگم دلشوره والدین تو میگی دق مرگ کردن والدین. به رفاقتمون قسم میرم شیراز خدمت حاج بابا و مادر که بیاید ببینید شازده پسرتون داره چه بر سر خودش میاره، اصلاً چرا برم شیراز الان زنگ میزنم همشیره و میگم شاباجی….امید کلام حسین که داشت رگبارطور خواسته های قلبی وی را می گفت قطع کرد و گفت؛حسین جان دست خودم نیست دست و دلم بعد از این اتفاقات به زندگی مشترک حتی با خود هما بر فرض درست شدن اوضاع نمیره خودت شاهد بودی این مدت با من چه کار کرد و ادعای روشنفکری و احترام متقابل داشت یادم هست روزهای اول آشنایی که درگیر پروژه انجمن بودم چقدر هوای من و داشت اما فقط تا چند روز پس از پروژه هایی که تحویل داده بودند به جای اینکه مهربانتر بشود گستاخ تر و هتاک شد داخل زندان که بودم بارها حال و احوال شب قبل از بازداشت را با روز عقدکنان مرور کردم همان مزخرفاتی که وعده داده بود تا شب قبل از بازداشت به خوردم داد طوری که به دعانویسی و ورد و جادو ایمان پیدا کردم وگرنه کدام آدم عاقلی است که روز قبل گرفتار کردن خودش پیش می رود ولی در آخر به همان حس ترحم و انجام کاری خاص می رسیدم که میشد تنها دلیل عقد کردن هما. در دلم به تنها چیزی که فکر نکردم خودخواه و گدا صفت بودن فکر می کردم دختری که با آن همه تحقیر وسختی روزگار گذرانده با مهربانی و عشق ورزی من تبدیل می شود به خوشبخترین انسان روی زمین که خوشبختی زن چیزی جز سعادت مرد نخواهد بود اما بگذریم حرف گذشته فقط آه دارد و افسوس من باید تاوان این دل رحمی و صداقتی که تبدیل به ساده لوحی شده وگرنه این آش و کاسه کماکان تکرار خواهد شد که دادن مهریه هما دین و بدهی است که باید به عنوان تاوان بپردازم و بابت دادن این بدهی مجبور میشم که سخت کار کنم که بهترین لذت دنیاست. اصلاً اگر میشد فریاد میزدم و روی در و دیوار دفتر و محله و شهر می نوشتم من عشقی دارم به نام وکالت و رفقایی به نام کتاب. حسین به حرفهای امید گوش می کرد و هر از گاهی آهی از سر افسوی می کشید او خوب میدانست که امید در حال نقش آفرینی و بازی کردن نیست وگرنه برخلاف ادعای رفاقتشان که هر دو در شروع کار وکالت و نامزدی با همسرشان به سر می بردند امید طوری به زندگی مشترک دل بسته بود که شد الگو و نمونه ای برای دوستانی که امید را دروکالت را مثال میزد تا بهترین الگو را ارائه داده باشد. اما امروز آن جوان عاشق پیشه به جایی رسیده که میخواهد باقی دوران زندگی را با کتاب و کار سرکند و مطمئن بود که اگر این فکر امید عملی شود و او دست از زندگی مشترک و داشتن خانواده مستقل بشوید خیلی زود گرد و غبار پیری بر سر و رویش می نشیند. این همان جوانی است که تمام خوشی های زندگی را با همسرش میخواست و حالا او میخواهد در دهه سوم زندگیش تنها زیستن را تجربه کند. حسین می دانست امید با روانشناسی غریبه نیست و هر تصمیمی که می گیرد از آموخته هایش بهره برده لذا بحث کردن با امید در این مورد بی فایده بود. لذا حسین سعی کرد حرف عوض کند و بحث گرفتن دفتر مشترک و کار کردن را پیش بکشد هر چند که می دانست امید اهل این شکل کار کردن نیست.
تعلق خاطر امید به ریزه کاریهای حرفه وکالت و نگاه خاص او به موکل بود. برخلاف رویه غالب وکلای جوان و تازه کار چندان تمایلی به کار و دفتر مشترک نداشت. تنها کار کردن اگر چه در غربت تهران سختی های خودش را داشت بیرون بکشد و لذت موفقیتها و تلخی شکست هایش را خودش حس کند و آب دیده شود تا در تنگناهای زندگی کمتر کم بیاورد .

قسمت های قبلی این رمان را اینجا بخوانید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا