فارس نوشتمنتخب

جورکشِ ادبیات پرگسست ایران

بازخوانی دیدگاه های شاپور جورکش درباره شعر نو،نیما و ...

«دوتا کارگر داشتند توی خیابان کار می‌کردند؛ یکی آسفالت را دریل می‌زد زمین را گود می‌کرد و دیگری بلافاصله گودال را پر می‌کرد عابری پرسید چه می‌کنید. یکی‌اش گفت: ما هر روز سه نفر بودیم یکی زمین می‌کند، یکی لوله کار می‌گذاشت و من گودال را پر می‌کردم. امروز نفر وسطی مرخصی رفته، ما هم کار خودمان را می‌کنیم.»

مهدی بذرافکن در روزنامه خوزی ها نوشت:این مثال را مرحوم جورکش در وصف ادبیات ایران می زند البته منهای بخش عرفان و مشروطه.
شاپور جورکش، ادبیات ایران را پر از گسست می داند. او به عنوان یک منتقد بی تعارف در انتقاد از «قدغن» و «خمیر» شدن بعضی کارهایش مثال همان دو کارگر را یادآوری می کند و می گوید:«طنز کار اینجاست که کارهای من روی نیما و هدایت مضحک‌تر از کار آن کارگرها درآمده چون در زمینه تحلیل و بررسی ادبی – اجتماعی تا حالا من به ترتیب سه کتاب داشته‌ام: زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت، نگاهی دیگر به بوف کور و دیگر عاشقانه‌های هدایت؛ بوطیقای شعرنو؛ خفیه‌نگاری خشونت در سرزمین آدم- لتی‌ها. از این سه متن، اولی بعد از دو چاپ ۱۵۰۰تایی قدغن شد. یعنی اسم هدایت قدغن شد و من باز کار خود را کردم. آخری هم پس از پخش در تهران، از طرف یکی از شعبه‌های مرکز کتاب تهران به‌عنوان پرفروش اعلان و یکهو جمع‌آوری و خمیر شد. کارگر وسطی یعنی بوطیقای نیما گویا سرش را زیر انداخته و کار خودش را می‌کند. در حالی که کل پیام هر سه کار، با هم یک معنا را تکمیل می‌کرد: «دیدن دیگری و مدارا. »
شاپور جورکش درباره شاملو و نادرستی خوانش او از میدان دید تازه نیما هم دیدگاه متفاوتی دارد:« اگر شاملو خوانش درستی از میدان دید تازه نیما داشت وآن را در شعر سپید منعکس می‌کرد، با قدرت فراگیر خود می‌توانست نظریه او را نه‌تنها در شعر که در اجتماع ساری کند؛ چراکه این تئوری، کاربست دیدن دیگری و مدارا کردن با شخصیت و رفتار دیگری را تئوریزه می‌کرد.»
جورکش در پاسخ به این سوال که چرا شاملو، اخوان و دیگر نزدیکان نیما نتوانسته‌اند نظریه او را درک کنند؟ می گوید:« این سوال شما کمی مرا می‌ترساند. حکایت همان معلمی که با عصبانیت از شاگردش پرسید تخت جمشید را کی آتیش زد؟. شاگرد گفت «به خدا من نزدم.» این میان، من اعلان برائت می‌کنم که نکته‌ای از آنچه نیما گفته تخطی نکرده‌ام. درست است که همیشه در ذهنم دنبال این می‌گشتم که چرا شعر ما مثل داستان پرسونا ندارد و چرا همه شعرها از زاویه صدای خود شاعر خطابه‌وار و متکلم‌ وحده‌اند. نظریه‌های نیما را با این دید که خواندم، دیدم همین وضعیت را نیما با عنوان «بن‌بست» و «کوچه کور» می‌نامد. برای‌گذار از این وضعیت و با تکیه بر «ابژه» به جای «من» و نشستن به جای «دیگری» است که نیما میدان دید گسترده‌تر و تازه‌ای برای شعر طراحی می‌کند».

و در پایان این که شاپور جورکش به دلیل همان ویژگی رک و صریح بودنش هرچند با رضا براهنی زاویه داشت و در یکی از گفت‌وگوهایش پای او را به میان آورد که منجر به پاسخگویی براهنی شد با این حال از براهنی هم به نوعی تقدیر می کند:« در سه اثر نقدی که به اسم من آمده اگر حرف تازه‌ای در کارها باشد، آن را مدیون خیلی از عوامل می‌دانم. درمورد بوطیقا، کتاب «خطاب به پروانه‌ها» برای من یک کار جدی به حساب می‌آمد که می‌توانست راه‌ها و بیراهه‌های خود را داشته باشد. نظر بعضی این بود که این کتاب را جدی نباید گرفت. ولی واقعیت امر این بود که به هر حال براهنی زحمت خود را کشیده، کلاس‌های خود را داشته و آنچه می‌خوانده و به نظرش می‌آمده با اخلاص بیان کرده و تأثیر آن را حداقل در دو دهه دیدیم، و لابد بعضی عناصر مطرح‌شده در کتاب در ادبیات آینده ما جذب خواهد شد.»

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا