غلامرضا مالک زاده*هیچ کس به اندازه پدرم، مشوق من برای درس خواندن، عشق به کتاب و فرهنگ نبود.
وقتی نخستین بار به محل کار پدرم رفتم، با کانون پرورش فکری آشناشدم. کانون،نزدیک محل کارش در خیابان مُکری نژاد بود. کلاس سوم ابتدایی بودم. پدرم گفت بچهها برای خرید کتاب و مجله به این محل میآیند برویم برایت کتاب بخرم. با هم رفتیم داخل کانون. کتابدار یعنی خانم ایزدی پدرم را می شناخت. برای پدرم و من توضیخ داد ما کتاب، امانت می دهیم. اولین کتابی که خانم ایزدی به من داد کتاب نهنگ سفید نوشته هرمان ملویل بود که خلاصه و ساده نویسی شده بود. چون کانون از خانه ما دور بود، بعدها کتاب های دیگری را این کتابدار به پدرم امانت می داد تا من بخوانم.گاهی هم خودم مراجعه می کردم و امانت می گرفتم. بدون اینکه از من مدرکی بخواهد یا پول ثبت نام بگیرد. چندی بعد مجله کیهان بچه ها را به پدرم معرفی کرد و پدرم هر هفته می خرید و برایم می آورد.او سال 1358 بازنشسته شد.
وقتی جنگ شد و ما آواره شدیم، یک سال ترک تحصیل کردم و قصد ادامه تحصیل نداشتم. زیرا هم روحیه ام خراب بود و هم مدارک تحصیلی نداشتم. پدرم با مراجعه به اداره کل آموزش و پرورش فارس و ناحیه های این اداره، دوندگی بسیار کرد تا توانست مرا ثبت نام کند. دوم دبیرستان در شیراز ثبت نام کردم. با معدل کل 19 از دبیرستان دیپلم گرفتم و سال 1364 با رتبه 195 در کنکور قبول شدم و به دانشگاه اصفهان رفتم. در شرایط جنگ زدگی و مشکلات، خانواده ما شیراز بودند و پدرم با پول بازنشستگی و زحمت، خرج تحصیل مرا داد.
پدر مرحومم سواد نداشت و کارگر شهرداری خرمشهر بود.
*روزنامه نگار