رمان/ قصه پرغصه وکیل شیرازی/قسمت بیست و دوم
محمدهادی جعفرپورتا رسیدن به پاسگاه و تکمیل پرونده ساعت اداری تمام شد و تنها چیزی که دستگیر امید شد محکومیت به پرداخت 500 عدد سکه تمام بهار آزادی که بخشی از مهریه هما بود ولی این وسط نقش اصغر چه هست و چطور توانسته خودش بدون داشتن وکیل دادگستری پیگیری موضوع شود سوالی بود که ذهن امید را مشغول کرده بود همینطور که مشغول فکر کردن بود.
صدای رضا خطی با آن لهجه شیرین جنوبی داخل سالن کلانتری پیچید که دنبال سربازی بود تا دیگ غذایی را که از لجستیک آورده بود را تحویلش دهد که چشمش به امید افتاد از همان فاصله شروع کرد: دمت گرم داش امید دیگه پایه یک شدی تحویل نمی گیری بچه های خط میگفتن از شهرک رفتی کوکا کجایی به خدا ایول داری از صبح داخل دادگاه بعد از ظهر هم از این پاسگاه به آن پاسگاه خداییش کارتون سخته…. رضا همینطور که حرف میزد به امید نزدیک شد و امید با هر قدم که رضا برمیداشت حالت تهوع و سرگیجه اش شدیدتر می شد همین که بلند شد با رضا حال و احوال کند از حال رفت و اگر رضا نزدیکش نبود نقش زمین می شد. رضا بی معطلی امید را داخل ماشین خودش انداخت تا به درمانگاه برساند که دید افسر نگهبان جلو ماشین ایستاده و با دست به رضا فهماند که صبر کند رضا که نگران حال امید بود تا خواست حرفی بزند دید گروهبان وظیفه ای داخل ماشین کنار امید روی صندلی عقب نشسته رضا بی خبر از همه جا به سرباز گفت: دمت گرم سرکار کمک نمی خوام خودم میبرمش که گروهبان جریان بازداشت بودن امید را برایش توضیح داد. رضا گیج شده بود که چطور یک زن حاضر میشه چنین بلایی سر شوهرش بیارد آنهم این آقای امید که یک پارچه آقاست نمیدونم و الا چی بگم سرکار این شماره من هست اگر کاری بود بگو خودم و سه سوت میرسونم امید اینجا غریبه و خانواده اش شیراز هستن. راستی موبایلش کجاست؟ اگر موبایلش و دیدی داخل فون بوکش شماره حسین همکار و رفیق فابریکش و پیدا کن برام بفرست رضا این جمله را گفت و از درمانگاه دور شد. گروهبان با تلفن کلانتری تماس گرفت و گفت: رییس دکتر میگه مسمومیت شدید داره و باید بدونم چی خورده تا بتونم دارو براش بنویسم. فعلاً که افت شدید فشار داره و بهتره با خانواده اش تماس بگیرید و بپرسید چی خورده من به دکتر گفتم که خانواده اش تهران نیستند و فقط همسرش اینجاست. رییس کلانتری همینطور که گوشی دستش بود و به گزارش گروهبان گوش می کرد افسر نگهبان و صدا کرد و پرسید شاکی این پرونده جلبی که بردنش درمانگاه کجاست ببین تلفنی آدرسی از همسر این بنده خدا داره مثل اینکه حالش خیلی خرابه، که افسر نگهبان جریان پرونده و نسبت شاکی را برای رییس توضیح داد و گفت همین که جلبش کرده پدر زنش هست،منتها تا رسیدیم پاسگاه غیبش زد…
امید شب تا صبح داخل بیمارستان تحت نظر بود و صبح ستوان سوم وظیفه حسن پور جای گروهبان را گرفت و با جابجایی مأمورین امید پس از هجده ساعت چشمانش را باز کرد و در کمال بدبختی حداقل این شانس و داشت که حسن پور لیسانس پرستاری بود و تا رسیدن کادر پزشکی کل گزارشات و برای امید شرح داد که….
هما که از ابتدای زندگی مشترکش عادت کرده بود هر چند ساعتی با دریافت پیام از موقعیت جغرافیایی امید باخیر شود هنوز پس از یکسال دوری این عادتش ترک نشده بود و این شد که پس از چند ساعت از رفتن امید برای اولین بار در تاریخ زندگی مشترک نگران امید شد نگرانی نه از باب دلشوره برای امید بلکه بیشتر نگران خودش و آینده اش بود که اگر معجون دعانویس بلایی سر امید بیاورد چه خاکی به سر کند. تماس با رمال لااقل خیالش را بابت محتویات معجون و آثار آن آسوده می کند همین که دعانویس گوشی تلفن و برداشت هما بدون مقدمه گفت: این چه معجون مهر و محبت است؟ شوهرم قبلاً یکساعت یکبار پیام می داد و حالم و می پرسید و می گفت کجاست اما از صبح که معجون و داخل چایی حل کردم و دادمش هیچ خبری ازش نیست یکی دوبار هم که بهش زنگ زدم جواب نداد. اصلاً داخل معجون چه چیزی ریختی نکنه بلایی سر شوهرم بیاد و بدبختم کنی؟ رمال در کمال خونسردی در جواب هما گفت: دختر تو که اینطور مردی داشتی مریض بودی آمدی پیش من معجون مهر و محبت بگیری معجون من برا سرخوش کردن مردهایی است که اصلاً محل به زنشون نمیدن بلکه با خوردن چند گرم نشئه¬جات یکم سر گیف بشند و… که هما پرید وسط حرف رمال که چی گفتی؟ نشئه¬جات یعنی چی؟ امید میگرن شدید داره اگر… که رمال گفت: نترس دختر یکی دو گرم تریاک و پودر حشیش کسی و نکشته تا حالا. هما تماس و قطع کرد و زد زیر گریه خواست با پدرش تماس بگیرد که یادش آمد پدر اصفهان هست و اگر هم بود کاری برا او و امید نمیکرد تنها کسی که میتوانست کمکش کند حسین بود ولی با چه رویی به او زنگ بزنه و بگه که امید و دعاخور کرده آنهم با آن همه ادعای روشنفکری و فمینیسم و … به هر شکلی که بود جریان و برای حسین نقل کرد و حسین قول داد پیگیر امید شده و به او اطلاع دهد هما هم قبول کرد به پدرش زنگ بزند و جریان آمدن امید و معجون را براش توضیح دهد. حسین چند بار به تلفن امید زنگ زد وقتی دید امید جواب نمی دهد احتمال داد که داخل دادگاه هست. امید علیرغم اینکه بردن تلفن و صحبت کردن با موبایل برای وکلا در دادگاه آزاد بود اما به احترام محیط دادگاه و رعایت حال کارکنان دادگستری به جز موارد خاص و ضروری هرگز از تلفن همراهش استفاده نمی کرد. حسین تصمیم گرفت اگر پس از ساعت اداری از امید خبری نشد برود سمت خانه ی امید و سراغش را از خطی ها بگیرد یک ساعتی از تمام شدن وقت اداری گذشته بود که حسین سر شهرک داشت با خطی های شهرک حرف میزد که رضا از راه رسید و کل ماجرا و توضیح داد. حسین حین رفتن به درمانگاه جریان و به هما اطلاع داد و گفت رسمش نبود این بلا را سر رفیق من بیاورید. اگر واقعاً مهریه می خواستید مثل تمام خواسته هایی که تا الان امید با جون و دل براتون برآورده کرده به خودش می گفتید امید آنقدر مرد هست که فکری برا مهریه کنه. هما وسط حرفهای حسین وقتی شنید که پدرش امید و جلب کرده با تعجب گفت: غیرممکن هست ، پدرم که اینجا نبود و نمی تونه او انجام داده باشد پدر اصفهان هست. خودم دیروز عصر قبل از اینکه برگردم خونه باهاش حرف زدم. حسین: حتماً هم گفتید که امید هم شب میاد پیشتون؟ هما: آره خوب میخواستم خوشحالش کنم. حسین: مگر شما به پدرتون بابت مهریه وکالت داده بودید؟ هما نه، چندین مرتبه سر این موضوع بحث داشتیم ولی من قبول نکردم. مکالمه حسین و هما تا رسیدن حسین به درمانگاه ادامه داشت قرار شد هما به پدرش تماس بگیرد و جریان پرونده مهریه را بپرسد و حسین هم از درمانگاه برود کلانتری تا خواندن پرونده قضیه را بفهمد که چطور پدر هما بدون داشتن وکالت رسمی و گرفتن وکیل دادگستری توانسته دعوی مطالبه مهریه را پیش ببرد. تماس های هما با پدرش تماماً منجر به رد تماس شد و نهایتاً خاموشی موبایل و عدم پاسخگویی مشترک مورد نظر تا اینکه شماره حسین روی صفحه تلفن خانه نقش بست.
حسین: ببخشید به خونه زنگ زدم موبایل دائم اشغال بود. هما: داشتم پدرم و میگرفتم که بی فایده بود. حسین: مهم نیست الان دارم میرم پاسگاه جریان و میفهمم فقط یک نکته مهم امید دیشب داخل خانه چیزی مصرف کرده؟ قرصی … هما از خجالت نمی دانست چطور جریان معجون رمال را به حسین بگوید بالاخره با هر جان کندنی که بود گفت و بلافاصله به بهانه زنگ زدن در خانه، تماس و قطع کرد. حسین متوجه خجالت هما که شد دیگر تماسی نگرفت و رفت سراغ علت جلب و چگونگی اقدام پدر هما بدون وکالت و داشتن سمت .به پاسگاه که رسید مستقیم رفت دفتر رییس و جریان امید و کامل شرح داد. رییس با توجه به صحبت های حسین و در جهت رفع ابهام دستور داد تا پرونده در اختیار حسین قرار بگیرد. پوشه ای با دو دستور قضایی و چند گزارش مبنی بر عدم دسترسی به محکوم علیه و عدم اطلاع از محل اقامت وی از قول اصغر که با پوزخند حسین رییس گفت چی دیدی که پوزخند میزنی؟ حسین: اینکه آقا اعلام کرده از محل اقامت دامادش خبر نداره و به نظرش دامادش متواری شده بیچاره امید گیر چه آدمی افتاده. حسین همینطور که با رییس صحبت میکرد چشمش به عنوان شاکی پرونده افتاد که اصغر ستاک قیم هما ستاک درج شده بود. اینبار نوبت حسین بود که از رفتار اصغر و دخترش مات و مبهوت شود و بلافاصله یادش افتاد به جریان بازپرسی و بستری شدن هما و این حدس و گمان به یقین نزدیک شد که پدر هما از بستری شدن دخترش کمال سوء استفاده را کرده و با طرح دادخواست حجر توانسته خودش را قیم هما معرفی و با قیم نامه اقدام به دعوی مهریه بنماید. فردا صبح حسین با دیدن پرونده اجرای احکام به همان نتیجه ای رسید که در پاسگاه حدس زده بود. تنها راه ممکن برای خلاصی امید از بازداشت اعتراض به حکم صادره و درخواست قسط بندی مهریه است. حسین جهت گرفتن وکالت از امید راهی درمانگاه شد تا مقدمات اعتراض و رفع حکم جلب امید فراهم شود. اما امید حاضر به اعتراض و دادن وکالت به حسین نشد و گفت: خودت شرایط زندگی من و دیدی لحظه ای رنگ آرامش ندیدم زندان هیچ فایده ای که نداشته باشه حداقل آرامش دارم بعد هم بهترین فرصت هست برای مطالعه و نوشتن. حسین عصبی و گیج خنده ای از سر عصبانیت زد و گفت: پسر تو دیوانه ای مگر نمیخوای بری دانشگاه تدریس کنی؟ خودت گفتی با دکتر سلمانی قرار ملاقات گذاشتی و قبول کردن که در عوض تدریس بورسیه دکتری بهت بدهند؟ این موقعیت هم مثل دکتری دانشگاه تهران با ندانم کاری هات خودت از دست می رود و دو روز دیگه هم پروانه وکالت و تودیع کنه و بشین داخل زندان تا مهریه خانم تسویه بشه. نکن داداش من نکن رفیق نکن اینکارها هیچ فایده ای نداره اصلاً من خودم وکالتنامه را امضاء میکنم ببینم تو جرأت داری بگی که امضاء تو نیست. به هر شکلی که بود حسین دادخواست قسط بندی مهریه هما را به دادگاه داد اما شرایط قانونی آن زمان طوری بود که تا پذیرش حکم اعسار محکوم علیه باید در زندان می ماند و اینگونه بود که امید ..
قسمت های قبلی این رمان را اینجا بخوانید.