دکتر ناصر بهمنیبشنو از نی چون حکایت می کند؛نی ، گیاهی است خود رو ، و در کنار برکه یا رودخانه یا تالاب می روید.
در برخی مکانها ، مثل منطقه شاهرود و دامغان ، در یک روز خاص ، بعد از اذان مغرب ، آتش را در انبوه نی زار رها می کنند و می سوزانند ، و این سوختن تا سحر ادامه می یابد.
در دل شب ، به هنگام سوختن نی زار ، صداهایی عجیب و پر از اسرار بگوش می رسد ، و تا سحر غوغایی برپاست.
دمادم صبح و قبل از طلوع آفتاب ، به نیزار سوخته می روند .
بعضی از نی ها نسوخته اند و در آتش سرخ شده یا به قولی پخته شده اند .
نی های سرخ شده را جمع آوری می کنند و از بین آنها ، جدا سازی آغاز می شود . برخی از نی ها که دارای هفت بند و کمتر از یک متر هستند به درد ساز نی اصیل می خورند . برخی به درد فلوت و نی لبک و دوسازه ، قشمه و …
اما موضوع اینجاست آن دسته از نی ها که ساز می شوند ، باید زمانی که نواخته می شوند ، اسرار سوختن را بیان کنند.
بشنو از نی ، چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
اما در عرفان ، یکی از معانی نی، نه است ، نیی ، نیستی ، هيچ.
در حقیقت ، نی ، نماد انسان فارغ از خود است ، دلباخته معشوق واقعی و بریده از تمام مادیات و مسائل دنیوی .
پایین تر از همه خود را می انگارد، ولی در مقابل ، به درک اشرف مخلوقات رسیده و میداند که معشوق از او تعهد گرفته که:
الست بربکم ، قالو بلی
اما منیت خود را نابود ساخته و از من و تویی ، دو گانه گی و چند گانه گی ، وحدت ساخته و جز او را نمی بیند .
نی حدیث راه ، پر خون می کند
قصه های عشق ، مجنون می کند
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت; کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش ; بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم
زانکه میگفتی نی ام ، با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود میساختی هر نو بهار ؟
◊◊◊◊◊
دلت نیامد بپرسی آن نی که سرخ شده و پخته ست و کوتاه ، ولی فریاد ساز ندارد ، چی ؟
آن نی ، قلم می شود
می گوید و می خروشد و آگاه می کند و گاهی می نالد
ولی بی صدا ، خاموش ،…
حتی اگر گوش شنوائی و چشم بینائی نباشد…