در روابط اجتماعی چیزی که بیشتر از همه به چشم میخورد این است که وقتی با کسی به مشکل میخوریم مشکلمان را به تمام اعضای خانواده و فرزندانش بسط می دهیم. و تمام اعضای خانواده و فرزندان خودمان را هم درگیر آن مشکل میکنیم.
فرقی نمیکند مشکلی که برایمان پیش آمده در محیط خانواده باشد یا جمع دوستانه یا محیط کار، اما انگار باور نکردهایم که مسئول کارهای هرکس خود اوست. سر صحبت که باشد همهمان از ابتدای بسم ا… تا نون پایان آداب فرهنگی را میدانیم اما پای عمل که میرسد انگار یک دفعه همه چیز فراموشمان میشود. و تنها آن وقتی که می بینیم فرزندانمان رابطه کودکانهشان با همدیگر، طعم تلخ دنیای بزرگسالی را گرفته و انها با همان پشت چشم نازک کردنی که ما بزرگترها به هم داریم، آنان نیز به هم مینگرند؛ تلنگری میخوریم و پس از چند دقیقه دوباره روشمان را ادامه میدهیم.
من هم آداب اجتماعی بسیاری را نمیدانم. اما فکر میکنم وقتی از کسی دلخوریم نباید همسرمان، فرزندمان و اعضای خانوادهمان درگیر دلخوری ما شوند.
میدانید فکر می کنم همانجایی که بیان می کنیم که هرکس هویت و شخصیت مستقل و جدا از دیگری را دارد و میتواند خودش به تنهایی برای خودش تصمیم بگیرد، حداقل بازتابش باید در فضای اجتماعی باشد. یعنی اگر در جمعی از کسی دلخور شدیم، نباید ناراحتیمان را سر همسر، یا فرزندان او خالی کنیم. یا به فرزندانمان آموزش دهیم که جواب سلام فرزندش را ندهد یا هر آموزشی که دیگری را متصل به مشکل خودمان کنیم. من اصلا منظورم درد دل نکردن در محیط خانه نیست. اتفاقا فکر می کنم بهترین بستر برای بیان اتفاقات و ناراحتیهای روزانه بستر گرم خانواده است، اما باور دارم بخشی از بلوغ عاطفی قدرت تفکیک انسانها و نقششان در ناراحتیمان است. اینکه بدانیم چه کسی و به چه دلیل ناراحتمان کرده و چگونه پاسخمان بالغانه خواهد بود.
زندگی این روزها خودش تلخ و سخت هست، فرزندانمان را زودتر از سنشان وارد این تلخیها نکنیم. باور کنید هزار آدابی هست که از دور بد و نادرست بنظر می رسد اما وقتی برای خودمان پیش میآید گاهی پاسخمان غیرمنطقی و باورنکردنی میشود. شاید این هم یکی از آدابی است که باید بیشتر به لزوم رعایت کردنش فکر کنیم تا فضای اجتماعی از این سردتر نشود.