رمان/ قصه پرغصه وکیل شیرازی/قسمت سوم
هما تنها چیزی که از اندیشه وتئوری فمنسیم یاد گرفته بود و یا بهتر است گفته شود ادای آن را بازی میکرد همین بی توجهی به مرد بود که البته امید خوب می دانست هرگز چنین باوری از تئوری فمنسیم استخراج نمی شود.
محمدهادی جعفرپور/فارس امروز
حین آماده کردن شام توسط امید طبق روال معمول متلک ها وحرفهای هما در بی ارزش کردن زحمات امید ادامه داشت. به موازات چیدن میز شام رویاهای امید کنار او روی صندلی هما که همیشه خالی از هر گونه مهربانی و لطافت زنانه بود بی قراری می کردند، امید لبریز از حرف و درد دل محتاج گوشی شنوا. همیشه در رویاهایش میز شامی را تصور می کرد که همسرش با شمع و گل به بهترین شکل ممکن آراسته و او با شاخه گلی به زیبایی میز می افزود، افتتاح میز شام بوسه ای بود بر لب بانو ،لقمه های مهربانی زن و شوهر لا به لای تعرف و بگو و بخند های ایشان طوری محو می شد که هرگز گذر زمان را احساس نمی کردند.
از واهی بودن چنین رویایی خنده تلخی گوشه لبش نشسته بود که هما شروع کرد: چیه لبخند میزنی یاد طرف افتادی خیلی بهت حال داده ؟امید فقط نگاه می کرد و حرفی برای گفتن نداشت حتی جرأت آه کشیدن هم نداشت تنها راه چاره خودخوری و صبوری بود.
رسیدن به اهداف و آرزوهایی که لحظه به لحظه با امید بزرگ شده بودند جز با سختکوشی و صبر میسر نبود. امید سخت مشغول امور پرونده موکل ها و تنظیم پایان نامه بود .جمع آوری منابع و جمع بندی مطالب ،تراژدی خاصی داشت مشکلات ناشی از کمبود منابع در کنار آزارهای ناشی از حسادت هما که از کنایه و متلک گذشته بود و به وضوح و روشنی ابراز می شد این تراژدی را خاص می کرد. همینکه امید آماده تدوین پایان نامه می شد هما شروع می کرد به بهانه جویی های عجیب و غریبی که عادت روزانه اش بود. در کنار آزارهای همیشگی اش می گفت: خدا شانس بده تو و چه به فوق لیسانس، بدبخت همین لیسانس هم از سرت زیاده اگه دانشگاه آزاد نبود امثال تو هیچ وقت رنگ دانشگاه و نمی دید، یک ریز فقط حرف می زد برابر با رفتارهای هما همواره این سوال در ذهن امید مرور می شد که چرا هما با هر چه نشانی از پیشرفت و موفقیت امید داشت مخالف بود و او را شماتت می کرد. مصیبت تنظیم پایان نامه در کنار آماده شدن برای امتحان اختبار کانون وکلا و گرفتن پروانه وکالت پایه یک دادگستری امید را در شرایط خاصی قرار داده بود. از یک سو خوشحال و خرسند از موفقیت هایی که در انتظارش بود و از طرفی هر قدم که به این موقعیت ها نزدیک می شد شرایط زندگی با هما سخت تر و غیر قابل تحمل می شد.
امید جوان شهرستانی در شهرِ هزار رنگِ تهران باید از عهده تمام امور برآید. تأمین اجاره¬ی خانه و دفتر در کنار هزینه های بی جهت و سرسام آور هما بدون داشتن هرگونه پشتوانه ای امید را به فولادی آب دیده بدل کرده بود.او هرشب مغموم از نداشتن هم بستری مهربان با هزاران فکر و دغدغه به عوض هما، مشکلات و دردسرهای تنظیم پایان نامه ،شهریه دانشگاه،اجاره خانه و…همسرای هر شب امید بودند.
با هر بدبختی و دردسری که بود توانست پایان نامه اش را آماده ی دفاع کند و به تصور اینکه هما لااقل برای فخرفروشی به دوستان و فامیل در جلسه دفاع پایان نامه شرکت می کند با ذوق و شوقی بچه گانه پیشنهاد سفری تفریحی به کاشان همراه با حضور در جلسه دفاع را با هما مطرح کرد. هما با همان لحن همیشگی که حالا کمی نیشخند و مسخره¬گی در آن نهفته بود پاسخی داد که واگو کردنش حاصلی جز شرمساری ندارد. هر چه بود پایان نامه امید با نمره عالی 19 توسط دو تن از پروفسورهای رشته تحصیلی اش به پایان رسید.
حب و بغض های مکرر هما ،امید رابه این فکر رساند که او را تشویق به ادامه تحصیل و گرفتن فوق لیسانس کند بلکه حضور در محیط دانشگاه و سرگرم شدن با درس و دانشگاه مجالی برای آزردن وی باقی نگذارد. بماند که پاسخ هما به پیشنهاد امید چگونه مقبول افتاد و اگر کمک های امید و تأمین هزینه بهترین کلاسهای آمادگی آزمون ارشد نبود هما هرگز در آزمون موفق نمی شدشاهد این ادعا پذیرش هما در رشته ای که بالاترین درصد و ضریبش دروس مرتبط با رشته تحصیلی امید بود و یک هفته قبل از آزمون ،امید سوالات مهم آن مباحث را با پاسخ و تحلیل به هما آموخته بود و دقیقاً پاسخ همان سوالات در آزمون موجب قبولی هما شد.
این اتفاق اگر چه امید را به هدفش رساند اما قبولی هما در دوره شبانه که مستلزم پرداخت شهریه بود سبب بروز مشکلی جدید و اضافه شدن باری مضاعف بر دوش امید بود.
دردناک تر اینکه هما هیچ وقت اینگونه مشکلات را درک نمی کرد اما هر چه بود امید با تمام خلوص نیت و عشق، همسرش را تشویق به تحصیل می کرد تا روزی که امید سوییچ پرایدی که کادو قبولی هما بود را به او داد بازخورد و حرفهایی که هما زد هرگز از یک انسان با روح و روان سالم سر نمی زد. اینکه امید پراید را از دم قسط خریده و با هزار زحمت دوستی را پیدا کرده تا به او اعتماد کند، پول پراید اقساطی پرداخت شود برای هما قابل قبول نبود.
هما تصور می کرد امید از وضعیت مالی خوبی بهره مند و درآمدش عالی است اما از او پنهان می کند و به دروغ خود ش را درگیر مشکلات مالی نشان می دهد تا بتواند با درآمدش به عیاشی و حضور در پارتی های شبانه مشغول شود، نسبت دادن چنین تهمتی به مردی که تا قبل از شروع زندگی متاهلی با هیچ دختری رابطه نداشته و حتی یک مهمانی مجردی را تجربه نکرده جفایی بود به صداقت و روح جوانمردی. تهمت ها و خیال بافی های هما پس از گرفتن پراید صدبرابر شد که تو حتماًٌ برای دوست دخترها و فلانی و بهمانی بیشتر و بهتر از من کادو میخری و همچنان قصه ی بد بینی ها و تهمت زدن ها در اشکال مختلف ادامه داشت.قصه ی ماشین دار شدن هما حکایت تازه به دوران رسیده هایی بود که حتی در داستان ها و افسانه ها نیز نمونه اش کمتر دیده ایم اینکه هما در کمال بی حیایی جلوی پارکینگ مجتمع فریاد کشان امید را از پراید پیاده کرد و طوری که تمام ساکنین مجتمع از پنجره سر در آورده نظاره گر حرف های او باشند فریاد زد که مالک این لکنته منم و تو حق نداری حتی سوییچ یدک پراید را داشته باشی.
یک روز برفی که هیچ وسیله ای برای رفتن به محل کار در شهرک دیده نمی شد. امید برخلاف میل باطنی اش و از سر ناچاری برای اولین و آخرین بار بابت گرفتن ماشین به هما رو زد و او با وقاحت تمام و در قالب فردی تازه به دوران رسیده با داد و فریاد کاری کرد که امید با پای پیاده در هوای برفی مسیر خیابان توحید تا میدان صنعت را طی کند .در مسیر هر بار که با زحمت زانو های خسته اش را از درون برف بلند می کرد با آهی جگر سوز همراه با مرور وعده و قرارهایش با اعتماد به نفسی خاص آینده ای متفاوت برای خودش ترسیم می کردکه کلید اصلی خلاصی از این وضعیت، رها شدن از دغدغه ای به نام هما بود و رسیدن به این خواسته در حذف هر شکل توقعی از هما خلاصه می شد لذا مصم بود تا مانند دوران مجردی تمام ساعات عمرش را صرف رسیدن به اهداف حرفه ایش کند. حالتی که در زمان مجردی نیز علی رغم محبت و مهربانی خانواده اش تجربه کرده بود و با تنهایی اش کنار آمده بود.هر چند که رسیدن به چنین موقعیتی در سالهای اول زندگی مشترک برای هر مردی زنگ خطری بود برای روزهای پیش رو . لذا سعی می کرد با تنهایی اش کنار آمده با تلاشی مضاعف در کنار زندگی ظاهری با هما برای خودش موقعیتی جدید بسازد تا از این همه تحقیر و آزار نجات یابد.
شرایط کاری و وضعیت آزمونهایی که امید در پیش داشت با کمکهایی که باید به هما در دروس مرتبط با رشتهاش می کرد وقت هرگونه استراحت و تفریح را از او گرفته بود علیرغم این وضعیت مسافرت به کیش و ترکیه جزء لاینفک دستورات هما بود گویی این زن هیچ درکی از شرایط امید نداشت. آزمون اختبار و ماراتن پایه یک شدن نزدیک بود و او می بایست با بزرگان حرفه وکالت در تهران پای میز مصاحبه و امتحان بنشیند. بنا به گفته بسیاری از وکلای قدیمی حداقل شش ماه مطالعه مستمر لازم بود تا در آزمون سربلند شوی و بتوانی پروانه وکالت پایه یک دادگستری را از دستان بزرگان این حرفه ی مقدس بگیری.
نزدیک شدن به آزمون اختبار در کنار مشکلاتی که روز به روز توسط هما حجمی سنگین تر می یافت روح و روان امید را خسته تر از قبل کرده بود. در این وانفسا آغاز هفته وکیل مدافع و فرا رسیدن هفتم اسفندماه که مقارن با جشن استقلال کانون وکلا و بزرگداشت مقام وکیل مدافع بود موجب شد تا امید از راهی دیگر درصدد جذب محبت هما و همراهی او برآیدو بهترین بهانه جشن استقلال کانون وکلا بود. لذا موضوع جشن کانون و اینکه غالب همکاران با همسرشان در این روز خاص شرکت می کنند را با هما در میان گذاشت هما بی معطلی شروع کرد به همان رفتار همیشگی که چرا من و دعوت می کنی تو که خوب بلدی مخ دخترها را بزنی با یکی از همون زن های خیابونی برو جشن و به قرتی بازی هات برس. مرتیکه دهاتی برا من آدم شده آخه تو رو چی به کانون وکلا و دکتر مصدق و ادای روشنفکری در آوردن بدبخت.
قسمت های قبلی این رمان را اینجا بخوانید.